نوشته های خودم
حرف و نوشته های خودم
- سلام - چه سلامی چه علیکی میدونی چند وقته اینجا نیومدی ؟ - میدونم شرمنده ام اما میدونی عاشق نوشتنم مینویسیم چون نوشتن رو دوست دارم وقتی فکرم و میریزم رو کیبورد، کیبورد هیچ موقع کج فهمی نکرده هیچ موقع سانسور نکرده و همه رو تمام کمال نوشته چرا ننوشتم یا اینکه بهتر بگم چرا اینجا ننوشتم این چند مدت برای این بود که حس میکردم متن های این وبلاگ یه معنی پشتشون هست یه هدفی دارند انقدر ارزش پشت هر متنش بود که نمیشد الکی و بدون یه انرژی خوب اینجا دست به قلم شد و الان اومدم تا خود سنجی کنم چون شایعه شده من نمیتونم دیگه یا بلد نیستم یا خنده ام میگیره موقع نوشتن یا موقع خالی کردن افکارم. یک سال خورده ای هست که نتونستم اونطور که باید شعر بگم یا چیزی بنویسم نوشتم اینجا ننوشتم خواستید بیا نشونت میدم - یعنی نوشته های الان هست که جدید باشند ؟ - بله هست خیلی هم هست ولی خب هدف دیگه ای داشت مثلا داستان سعید که الان تا فصل اول نوشتم یا اون کتاب بی سر ته اینگلیسی که سریع نوشتمش - خب پس امشب اومدی که بشکنی این چله ننوشتن رو ؟ - اره یه جورایی اومدم تا قبل سال نو 96 یه چیزایی بگم مطلبی که باید بگم اینه که اسفند همیشه ماجراجویانه بوده برام یعنی اتفاق های کمی نیوفتاده توش و حسم اینه که اسفند ماه خوبیه که الان تقریبا در انتهای اون هستیم چیزی که میخوام بگم اینه که هیچکس به اندازه یه نفر نتونسته روی من تاثیر گذار باشه همون یه نفری که می تونه من رو دیوانه کنه یعنی اگر بخوام دقیق بگم دیوانه به معنای واقعی یعنی میتونه من رو به هر طرفی میکیشه - منظورت از دیوانه چیه ؟ - ببین یعنی خوب یعنی بد دیوانه بد داریم که مخم میترکه از دستش و دیوانه خوب که زهنم قفل میشه روش کلا فقط اون میاد جلوی چشمام میاد. کاری میتونه بکنه منو دیوانه خودش کنه بعد فکرم بسته میشه و همه اش میشه اون .این نه اینکه جدید باشه همیشه بوده جزو یکی از ویژگی هاش محسوب میشه. - ویژگی هاش؟؟؟ دیگه چه چیز هایی هست ؟ - انقدر زیاد هست که نمیشه همه اش و گفت. اینو میگم که میتونم نگاهش کنم و برم داخلش غرق شم توی یه نگاه اون. نگاهی که هیچ جای دنیا نمیشه تجربه کرد هیچکس این نگاه رو نداره مخصوصا وقتی برای چند ثانیه حرفی رد و بدل نمیشه شدت کشش و جاذبه اون ها برای من حدی هست که در سکوت میتونم محو شم بین اون نگاه. و حالا تصور کن بخنده حتی در حد یه لبخند ساده بهترین لحظات و میتونم بین اون خنده ها تصور کنم کمتر لحظه ای بهتر از این میتونه باشه و وقتی که میخنده، اخه میدونی خنده هاش بلنده وقتی بلند بلند میخنده انگار با کاردک داره تمام غم غصه ها رو از ته دلت میریزه بیرون اصلا میدونی بخوام دقیق بگم یه حال خوبی میده بهم حال خوبی که خوبم باش حالی که آرومم باش - یعنی نشده که باهاش باشی و خوب نباشید ؟ - خب چرا. مگه میشه همیشه همه چی اوکی باشه؟؟ . ما تایم بد هم داشتم وقت هایی که عصبی شدیم از هم نالیدیم یا بد بوده اوضاع ولی چیزی که هست آرامش بعدش هست. که بعد هر دعوا میومد همیشه اگر دعوایی داشتیم بعدش آرامش داشتیم یه جوری آروم شددیم و واقعا بد ترین حالت برای من وقتی که دعوا باشه و اون آرامش بعدش نیاد اون آشتی بعدش نیاد اونجاست که حالم بد میشه واقعا بد جور کنترل نشونده ای ولی خب باز بر میگردیم به آرامشی که همیشه بوده و همیشه هست و خواهد بود. آرامشی که ازش میگیرم یکی از فاکتور هایی که من رو گرفته واقعا گرفتارش شدم و چقدر خوشحالم از اینکه همچین منبعی از آرامش و پیدا کردم - یعنی آرامش میده بهت حضورش ؟ میشه بیشتر توضیح بدی؟ - آرامش که دقیقا معنی کلمه آرامشه ایشون. میشه بهش برسی و اروم نباشی؟؟ نه امکانش پایینه انگار شبیه آب روی آتیش کافی با بد ترین حال بهش برسی و در چند قدمی تو باشه و با یک نگاه بهت همه ارامشی که برای آروم شدن بخوای و میده. حالا تصور کن با یک لبخند رو بروت ایستاده باشه وای بهترین لحظه ممکن اون لحظه. تمام میشه اونجا از این لحظه به بعد فقط همون حس خوبه است همون حال خوب. میخواستی از آرامش برات بگم - بله لطفا مگه بازم چیزی برای گفتن هست ؟ - تا خوده صبح میتونم برات حرف بزنم . وقتی کنارش هستم و منظورم اینه وقتی در بغل منه وقتی همه اش بین دست های من خلاصه شده همون جاست که زمان برای من ایستاده کل زمان دنیا در همون چند دقیقه است و وقتی کنارشم و خوابیده ام نمیدونم گرمای خودش یا ناز صدای نفس هاش یا چیزه دیگه چون در اون لحظه از مست مستم از دیونگی تو از عشقت از روحت از خودت وقتی که ازت لبریزم ، توانایی درکش و ندارم فقط میخوام هر اونچه در اون لحظه هست تا ابد بمونه. به قول مولانا که میگه: من مست و تو دیوانه ما را کی برد خانه---------------من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی----------------------جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه یا وقتی که با انگشت هاش زندگی من رو از نو میکنه. اگر از بهترین ها بخوام بگم وقتی که بی حرکت تو بغلش دراز کشیدم و حرکتی نمیکنم اونم فقط دراز کشیده یا با دستش رو روی بدنم تکون میده یا با انگشتش انگشتم رو لمس میکنه اگر بخوام همه چیز رو با هم بخوام من باید بگم همه چیز از اون بغل و اون آغوش شروع میشه .زندگی از اون جریان داره و با انرژی اون میشه همه چی رو گرفت. حالا که دارم میگم بزار باز بگم بزار باز خودم و خالی کنم بزار از بوسیدنش بگم از دنیایی نورانی اون لحظه ها جونت رو میگیره و باز پس میده و هر بار جونتر و سر حال تر - این یک معجزه است واقعا بی نظیر میشه در مورد زندگی عادی بگید؟ - زندگی عادی مثلا وقتی صداش و پشت تلفن میشنوم یا وقتی کنارم تو خیابون راه میره یا وقتی تو ماشین کنارم نشسته یا وقتی گازش میگیرم؟ یا اینکه چقدرعاشق بودنش هستم عاشق همه اش دوست دارم همه اش رو میخوام وقتی صداش میاد میفهمی هنوز هستی . وقتی کنارت راه میاد و گاه به گاه بغلش میکنی دستتو دورش میندازی و اینکه چقدر دلم تنگ شده برای انیکه تو خیابون دستش رو بگیرم و با من راه بیاد نگاهش کنم بخنده و من تموم بشم در اون لحظه من معتاد خنده هاش شدم و معتاد آرامشش معتاد دستش معتاد آغوشش من معتاد نفس هاش شدم معتاد بودنش من معتادم و ترکی براش وجود نداره - و سوال بعدی اینکه ..... - جواب دیگه ای هم وجود نداره من دوسش دارم و من عاشقشم بودم و خواهم بود و برای این هیچ پایانی وجود نداره و این دو بیت سعدی ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم------------------------------------وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر----------------------------------ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |